ساعت ویکتوریا

نام:
ايميل:
سايت:
   
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
  
  
 
+ زندگي 
مناظره طلا با آهن

در کتابي خوانده بودم اين مَثل
آهني را با طلايي شد جَدل

گفت آهن از سر عُجب و غرور
بي بديلم من به استحکام و زور

کاخ هاي استوار از من پديد
سوره اي نازل شده نامش حديد

پهلوانِ رزم، گر رويين تن است
گرز و شمشيرش هم از جنس من است

گَه چو تير راست محکم ميشوم
گاه مانند سپر خم مي‌شوم

گر نباشم، جنگجو در کارزار
کي تواند کرد دشمن را شکار؟

او پياپي خود ستايي مينمود
با غرور خويش بحثي ميگشود

چون طلا اين خود ستايي ها بديد
از ملولي رنگ سرخش شد پديد

گفت اين نکته به عالم برملاست
تاج شاه کاخ از جنس طلاست

گر زتو کاخي بلند افراشتند
بنده را محبوب‌تر انگاشتند

گاه بر صد رنگ، الوان ميشوي
گَه تبر، بر دست نادان ميشوي

گر چو من يکرنگ و يکدل ميشدي
افتخار و زيب محفل ميشدي

گَه به تاج شاه دختم جلوه گر
گه پري رويي ز حسنم مفتخر

جلوه‌ام هر لحظه مد هوشش کند
گه مرا آويزه‌ي گوشش کند

قرن‌ها گر دفن در خاکم کنند
چون برون آيم به افلاکم کنند

آهن از اين وصف‌ها بي تاب شد
از خجالت ذوب همچون آب شد

عِلم حق چون کرد اين عالم پديد
کائنات هر يک به شکلي آفريد

(غلامرضا ابراهيمي کرج آباد)
سلام
خيلي خيلي مطلب مفيد و جالبي بود
مرسي که هستي
بسيار خوب و جالب بود
دوست دارم باز مقاله بزاريد تا استفاده کنيم

مرسي عزيز